و آن دم که نسیم گوید آری ، دیگر من نیستم
و آرزوی بوییدن بهار نارج را با خود به گور خواهم برد !
و امید بدان دارم که در گور بوی بهار را احساس کنم
آنگاه است که در رویا تو را در آغوش گیرم
بوسه بر لبانت زنم و گویم که دوستت دارم
پس تو ای همیشه ماندنی
تا کی از آغوشم دور خواهی ماند ؟
تا کی در انتظارت ، شبهایم همچون روز ، بیدار بگذرد؟
و تا کی باید پاییز را در بهار احساس کنم ؟
بدان که می مانم
و آنقدر صبر می کنم
تاروزی که نسیم شمال عطر وجودت را
در آسمان زندگیم منتشر کند .